نمیشناسیم از بس که زخم خورده تنم نمیشناسیم اما منم سلام رفیق سلامتی تو را فریاد میزند آن کس که زهر ریخته چشمش درون جام رفیق میان شعله عشقی که نیست میسوزم شناسنامه یک عهد بی دوام رفیق چو ابر غرش ما حکم بغض و باران است رسیده فصل گریه های ناتمام رفیق دلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق از این جماعته در فکر انتقام رفیق کجا این شب شب بی اعتبار گریه کنم به روی امنیت شانه کدام رفیق نگو غریبه غمت را چرا نمیفهمد که حال و روز تو را آشنا نمیفهمد چه شرح میدهی احوال نابسامان را که هر که بغض ندارد تو را نمیفهمد به یادگار بماند گلایه ام به شما که اعتماد ندارم به سایه ام به شما به هرچه درد که دارم قسم قسم به شما که هرچه بد بنویسم نمیرسم به شما دلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق از این جماعته در فکر انتقام رفیق کجا این شب شب بی اعتبار گریه کنم به روی امنیت شانه کدام رفیق
علی زند وکیلی دلم گرفته از این شهر شهر بی مرام رفیق
نظر خود را بنویسید