بی تو هیچ پنجره ای بر دل من باز نشد من به سرزمین دلتنگی تو تبعیدم… ! (♡˙︶˙♡) آتشم میزند هر شب خیالت با من عشق یعنی همین سوختن و تنها ماندن… ! (♡˙︶˙♡) بی گمان غرق هوایت میشم باز از تو تمامم جاریست هیچ زخمی در تنم جا نماند… ! (♡˙︶˙♡) جز عشقت جز عشقت که یه زخم کاریست من دچارم به تو و معجزه چشمانت… ! (♡˙︶˙♡) به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم… ! (♡˙︶˙♡) من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم… ! (♡˙︶˙♡) آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم در و دیوار جهان پر شده از تصویرت… ! خواب و بیداری من چیست بگو تعبیرت (♡˙︶˙♡) من که آزادم و از فکر جهان بیزارم… ! ترس دارم بشود فکر کسی درگیرت من دچارم به تو و معجزه چشمانت… ! (♡˙︶˙♡) به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم… ! (♡˙︶˙♡) من دچارم به تو و معجزه چشمانت به همان خاطره ی لمس تب دستانت به همین شعری که از چشم تو من آموختم… ! (♡˙︶˙♡) آه در بازی عشق مثل شمعی سوختم
نظر خود را بنویسید